، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

آرمان

دلنوشته هاي يك مادر

دردانه مادر آرزو داشتم روحي به پاكي و زيبايي تو مي داشتم. تويي كه در هر حال و موقعيتي مهم نيست كي و كجا، اسباب سرگرمي و شاديت را پيدا مي كني ولو اگر آن سبب، دكمه كوچك روي يقه پيراهن بابا باشد وقتي به اصرار پشت فرمان ماشين در آغوشش آرام گرفته اي. چه خوب مي شود در روزهاي بزرگساليت هم همينقدر آسان شاد و خوش باشي. مي داني عزيزم، آدم ها بزرگتر كه مي شوند معاني و مفاهيم چيزها جور ديگري مي شود برايشان ،تغيير مي كند پيچيده مي شود. ما آدم بزرگ ها يادمان مي رود كه همين روزهاي عادي و شايد گاهي خسته كننده كه در آن ها حس خوب خوشبختي بر روح و روانمان جاري نيست و مدام حداقل در خلوت خودمان و گاهي دوستان نزديكمان شكوه مي كنيم از حجم كارهاي ريز و درشت تكرا...
23 مهر 1393

درس هايي از زندگي 1

پسرم  امروز آمده ام تا از انچه كه در زندگي مي آموزم برايت بگويم برايت بگويم تا بداني تا راه رفته مادر را دوباره و چند باره نپيمايي تا هميشه به واسطه به كار گرفتنشان چند قدم جلوتر باشي شايدم كيلومترها جلوتر عزيز دل مادر خيلي چيزها در اين دنيا هست كه عليرغم خواستن شان و تلاش براي داشتن شان، به دست نمي آيند. اين ها مي توانند خيلي چيزها باشند مثل يك وسيله يا حتي يك خصوصيت خاص در آدم هايي كه با آن ها زندگي مي كني در چنين شرايطي چه مي شود كرد؟ شايد به نظر سخت برسد كه چشم بپوشي  ازشان. شايد فكر كني اين جا ديگر ته دنياست ديگر نمي تواني حس خووب و زيباي خوشبختي را تجربه كني نه عزيز مادر نه. انچه را كه اختيارش...
26 خرداد 1393

عضو جدید خانواده که باشی.....

سبک نگارش اثر : به شیوه برخی از نوشته های الیمای عزیز  عضو جدید خانواده که باشی می شوی منشاء اثرات و برکات فراوان، می شوی منشاء تغییرات بسیار  ان هم در سال نو عضو جدید خانواده که باشی، کم و سن و سال هم که باشی آن هم چیزی در حدود یک دهه.... می شوی به خاطر آور روزهای یه دهه قبل خودت وقتی عضو جدید یک خانواده دیگر شده بودی عضو جدید خانواده که باشی می شوی منبع انرژی برای یک تازه مادر خسته و بی رمق برای به پاخاستن و از نو شروع کردن عضو جدید خانواده که باشی می شوی معلم، معلم آرامش رفتار، طنز شیرین کلام، توجه معقول و منطقی به خود خود خود عضو جدید خانواده که باشی می شوی خود گمشده ام در روزمرگي هايم عضو جدید خانواده ک...
26 فروردين 1393

براي پسرم

خودم برایش می‌گویم......   تصمیم دارم خودم برای پسرم بگویم ریشه تمام ترس هایم را خودم برای فرزندم می‌گویم. یک روزی می‌نشینم و همه‌ی این‌ها را برای بچه ام تعریف می‌کنم وقتی این کار را می‌کنم که بچه‌ام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا این‌ها را هضم کند و بعد از یاد ببرد فرصت داشته باشد بپذیرد اما فراموش کند لحظه‌ی پذیرش را همان‌طور که احتمالا درد لحظه‌ی به دنیا آمدن را فراموش کرده است خودم برایش می‌گویم که بداند ترس، اصلا فقط مال آدم بزرگ‌هاست آنقدر که درآنها هراس گرفتن دستی هست، ترس از گم شدن نیست بداند که...
20 بهمن 1392

سلامتي نعمتي كه قدرش را نمي دانيم

پسرك عزيزتر از جانم بسياري اوقات در زندگي ما آدم ها پيش مي آيد كه نعمت هايي كه در اختيارمان هست به چشممان ديگر نعمت نيست. به سبب تكرارشان عادي و بي ارزش شده اند. فراموش كرده ايم كه تا چه اندازه مهم و با ارزشند. اين طور تصور مي كنيم كه پيش فرض زندگيمان مثل پيش فرض متغيرها در برنامه هاي كامپيوتري، همينطور سالم و سلامت و برخوردار از آن ها تعريف شده است. نه..........اين چنين نيست. همين كه مي توانيم نفس بكشيم راه برويم بايستيم حرف بزنيم گوش بدهيم و و و خيلي چيزهاي ديگر نعماتي هستند كه به سادگي از كنارشان مي گذريم و زماني متوجه اهميت شان خواهيم شد كه ديگر خدايي ناكرده نداريمشان. اينها كه مي گويم همه سرچشمه از يك تماس تلفني ست آن هم با م...
18 آبان 1392

دکتر

واقعا نمی دانم با این آقایان دکتر چه باید کرد. حقیقتا پزشکی در کشور ما به نوعی تجارت تبدیل شده. بسیاری از پزشکان  بعد از ساعت ها پشت در اتاقشان نگه داشتن و دریافت یک حق ویزیت آنچنانی حتی بیمارشان را لایق پاسخگویی به چند سوال در خصوص بیماریش هم نمی دانند. چند سوال کوتاه می کنند دفترچه را باز کرده و می نویسند و به سلامت. آقای دکتر بیماری چیست؟ قابل درمان است؟ دارویش چیست؟ رژیم غذایی مناسبش؟ مکمل غذایی نمی خواهد؟   تعدادشان زیاد نیست اما حوصله آقای دکتر معروف ما همین چهار سوال را هم نکشید. بعد از 5 ساعت معطلی در مطبش و دریافت 40 هزار تومن ناقابل ویزیت، حتی نگفت که بیماری دلبندم چیست. توصیه اکید کرد تا داروی نوشته شده را از...
29 مرداد 1392

مادرانه

حقیقتا هر مرحله ای از زندگی انسان بی حکمت نیست. این که خداوند متعال انسان را ترغیب و گاهی هم ملزم به طی آن نموده هم بی علت نیست.  قدم به هر مرحله که میگذاری گویی وارد یک میدان جنگ می شوی. بزرگتر می شوی. حقا که کامل تر می شوی. ابعادی از شخصیت وجودی انسانی فقط و فقط به واسطه طی این مراحل ست که شکوفا می شوند. مادر شدن هم یکی از این مراحل ست. مرحله ای که من علیرغم همه سختی هایش دوستش دارم. مرحله ای که در آن فاصله بین نقطه پایان و و آغاز تواناییت، تنها یک لبخندست. لبخند یک دردانه ...
16 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرمان می باشد