، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

آرمان

درسي به بهايي سنگين

جان مادر به حكم وظيفه مادري ام بر خود لازم مي دانم كه هر آنچه را كه به واسطه تعقل، تفكر، مطالعه و تجربه بدان دست مي يابم برايت بازگويم و اميد آن دارم كه با به كارگيري اش خاطري آسوده تر و زندگاني پربارتر نصيبت گردد. بسيار مي شنويم و بسيار مي بينيم وليكن عبرت نمي گيريم و تغيير رويه نمي دهيم. همه چيز به فردا و فرداها موكول مي شود غافل از اينكه شايد اصلا فردايي نباشد. چرايي اش را نمي دانم. فقط اين را مي دانم كه حداقل براي مادرت از نخواستن نبوده و نيست و اين خود تحمل از دست دادن مهم ها را سخت تر مي كند. شايد چون الويت هايمان را درست نچيده ايم و در دالان هزار توي زندگي گرفتار روزمره گي شده ايم به اين جا رسيده ايم. نازنينم بعضي از كارها ساده ...
10 آبان 1393

روزهاي بي قراري

روزهاي بي قراري امروز ششمين روز است. آمار روزهاي بي قراري ام را به خوبي دارم. روزها و شب هايي كه ارامشم پركشيده. جايي آرام و قرار ندارم چيزي راضي ام نمي كند الا به پايان رسيدن اين روزهاي تلخ ضعف و بيماريت. ديگر نمي دانم وقتي اشاره مي كني چه مي خواهي گريه­ات براي درد است يا خواب.اروزها را براي مشاهده روند بهبودي ات مي شمارم. آخرآقاي دكتر گفت تهوع و استفراغ 48 ساعت و اسهال يك هفته بعد تمام مي شود. پسرم زود خوب شو كه اشكهايم حتي اجازه نوشتن هم نمي دهند....
17 تير 1393

مادرانه

آخرين روزهاي بهمن ماه 92 ام     پر شده ست از لبخندهايي به پهناي صورتش شنيدن و ديدن و بازگفتن شيرين كاري هاي ناتمامش تماشاي اشاره انگشت معروف به اسكنرش به چشم و دهان و بيني كوچكش اجابت همه وقته بغل خواستنش بي وقفه شيپور زدن و تماشاي خنده ناتمامش در همه حال كف زدن و تشويق كردنش حتي در مقابل يك قاشق غذا خوردن البته آن هم به اصرار خودش تماشاي جزء جزء صورتش و سپاس گفتن به خاطر سپاري لحظه به لحظه خاطره سازي هايش ......       ...
20 بهمن 1392

روزهاي سخت

پسركم بعد از مدت هاي طولاني مي خواهم برايت بنويسم. مرا ببخش كه اين زمان طولاني شد قطعا اگر برايت بگويم از آن چه كه اين روزها بر ما گذشته از مادر دلگير و ناراحت نخواهي شد. خلاصه مي گويم چرا كه مجالي براي شرح و بسطش نيست و البته دانستننش هم لذت بخش نيست. ماجرا از شب شوم 14 مهر آغاز شد شبي كه شما در خواب ناز بودي و من در حال رتخ و فتخ امور منزل تا بابا برسد از كلاس اسكيت.تا اندكي در كنار هم باشيم. صداي زنگ تلفن و بعد صداي بابا كه تلاش مي كرد آرام باشد. خلاصه بابا تا چند شب بعد هم به انتظار مادر پايان نداد و نيامد. قلب مادر دو تكه شده بود تكه اي در كنار تو و تكه اي ديگر در كنار بابا. روزهاين پر شده بود از دويدن هاي بين خانه و بيمارستان. ...
18 آبان 1392

شمارش معکوس

فقط 33 روز باقی مانده ست. این روزها شمارش معکوس برای بازگشت مادر به سر کار آغاز شده ست. مادر هم خوشحال است هم نگران. خوشحال از اینکه بعد از 9 ماه به سر کارش بر می گردد و ناراحت از اینکه مراقبت از پسرکش را باید به شخص ثالثی بسپارد. این روزها بیشتر از هر زمان دیگری به نعمت نزدیک پدر و مادر می اندیشم و افسوس می خورم که برای ما این چنین نیست. حقیقتا چه کسی بهتر از مادربزرگ برای نگهداری جگر گوشه. با اینکه می دانم که زمان آن رسیده که جدی تر به بازدید از مهدکودک ها بپردازم اما نمی دانم چرا دست و دلم نمی رود نمی توانم . امروز و فردا می کنم. کمتر از 3 هفته دیگر فرصت باقی ست تا تصمیم نهایی گرفته شود، مهدکودک ها بازدید شده و مورد خوبی از ...
18 شهريور 1392

عذاب وجدان همیشگی

داستان این عذاب وجدان همیشگی را نمی دانم. به قول یکی از دوستانم هرجور که عمل کنی اخر سر باز هم عذاب وجدان کم کاری رهایت نمی کند. حدود 7 ماه هست که کاری جز رسیدگی به مرد کوچک خانه یمان ندارم. از کارهای بهداشتی و نظافتی گرفته تا ساعت ها کلنجار رفتن برای جرعه ای شیر، اب و یا لقمه ای غذا بعد هم بازی و گردش. به طوری که دیگر نه زمانی برای کارهای دیگر مانده نه توانی. اما نتیجه.... عذاب وجدان ست و بس. اما حالا این عذاب وجدان از کجا امد. این بار شعله اش را آقای دکتر روشن کرد. ان هم بعد از دیدن جواب آزمایشی که حدود یک ماه گرفتن جوابش و یک ماه دیگر نیز نشان دادنش به دکتر به طول انجامید. "به شدت دفع کلسیم دارد و این ژنتیکی ست" جمله ای که تمام ...
21 مرداد 1392

بالاخره مرخصی زایمان 9 ماهه ابلاغ شد

بعد از مدت ها پیگیری و پس از رفت و آمدهای زیاد بین آقایان، نهایتا یک هفته پیش از اتمام مرخصی 6 ماهه زایمان، خبر ابلاغ 9 ماهه شدن آن اول توسط دایی رضا آن هم ساعت 12:30 شب گذشته و بعد توسط خاله الی  آن هم به صورت کتبی صبح امروز رسید. حالا من و پسری می توانیم سه ماه دیگر بیشتر در کنار هم باشیم هرچند که مدتی ست مادر پسری انرژی لازم برای سر و کله زدن با دردانه را ندارد.  
15 تير 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرمان می باشد