، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

آرمان

دلنوشته هاي يك مادر

1393/7/23 10:56
نویسنده : مامان آرمان
133 بازدید
اشتراک گذاری

دردانه مادر آرزو داشتم روحي به پاكي و زيبايي تو مي داشتم. تويي كه در هر حال و موقعيتي مهم نيست كي و كجا، اسباب سرگرمي و شاديت را پيدا مي كني ولو اگر آن سبب، دكمه كوچك روي يقه پيراهن بابا باشد وقتي به اصرار پشت فرمان ماشين در آغوشش آرام گرفته اي. چه خوب مي شود در روزهاي بزرگساليت هم همينقدر آسان شاد و خوش باشي.

مي داني عزيزم، آدم ها بزرگتر كه مي شوند معاني و مفاهيم چيزها جور ديگري مي شود برايشان ،تغيير مي كند پيچيده مي شود. ما آدم بزرگ ها يادمان مي رود كه همين روزهاي عادي و شايد گاهي خسته كننده كه در آن ها حس خوب خوشبختي بر روح و روانمان جاري نيست و مدام حداقل در خلوت خودمان و گاهي دوستان نزديكمان شكوه مي كنيم از حجم كارهاي ريز و درشت تكراري، به سرعت به دفتر خاطره ات پيوسته و آرزوي روزهاي آينده امان مي شوند. چشم كه باز مي كني مي بيني همان روزهايي كه روزي برايت مفهوم كسالت و روزمرگي داشت حالا برايت آرزو شده حس و تجربه مجددش.

چه خوب بود اگر ياد مي گرفتيم بزرگتر كه مي شويم همچنان مثل كوچكيمان لحظه لحظه مان را زندگي كنيم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله زندایی
25 مهر 93 12:03
آجی ازت خیلی چیزها یاد میگیرم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرمان می باشد