، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

آرمان

درس هايي از زندگي 1

پسرم  امروز آمده ام تا از انچه كه در زندگي مي آموزم برايت بگويم برايت بگويم تا بداني تا راه رفته مادر را دوباره و چند باره نپيمايي تا هميشه به واسطه به كار گرفتنشان چند قدم جلوتر باشي شايدم كيلومترها جلوتر عزيز دل مادر خيلي چيزها در اين دنيا هست كه عليرغم خواستن شان و تلاش براي داشتن شان، به دست نمي آيند. اين ها مي توانند خيلي چيزها باشند مثل يك وسيله يا حتي يك خصوصيت خاص در آدم هايي كه با آن ها زندگي مي كني در چنين شرايطي چه مي شود كرد؟ شايد به نظر سخت برسد كه چشم بپوشي  ازشان. شايد فكر كني اين جا ديگر ته دنياست ديگر نمي تواني حس خووب و زيباي خوشبختي را تجربه كني نه عزيز مادر نه. انچه را كه اختيارش...
26 خرداد 1393

آرمان مرتب و منظم مامان

بعلههههههههه پسرك نازنين مادر اين روزها بسيار كمك حال مادرست آن هم در مرتب كردن وسايل خانه. البته لازم به ذكر است كه از نظر آقاي دردانه نظم و ترتيب فعلي حاكم خيلي هم مناسب نيست و بهترست كه تغيير پيدا كند.مثلا جاي لوازم آرايشي و بهداشتي به جاي كشوهاي دراور، لابه لاي لحاف تشك ها و در كمد لباس ها مناسب تر هست. يا كنترل تلويزيون و سي دي پلير در سبد پياز و سيب زميني مناسب تر است. قطعا همينطور است پسركم دست شما درد نكند. فقط لطفا بفرماييد چه وسيله اي كجاست تا مامان ساعت ها و روزها به دنبالشان نباشد. ...
8 ارديبهشت 1393

هواتو كردم....

هواتو كردم من حيرون تو اين روزا هواتو كردم دلم مي خوادت مي خوام بيام تو آسمون دورت بگردم هوايي مي شم همون روزا كه مي بينم هوامو داري مي خوام بدونم تا كي مي خواي ببيني و بروم نياري دلمو دست تو دادم من دلتنگ احساسي نمي ذاري كه تنها شم تو رو من خيلي حساسي دلمو دست تو دادم دلمو آسموني كن هميشه مهربون بودي دوباره مهربوني كن  
1 ارديبهشت 1393

شازده كوچولو در روهاي بهار 92

مرد كوچك ما اين روزها به مرحله ديگري از رشد روحي و رواني خودش رسيده. موضوعي به عنوان "مال من" را چند روزي ست به خوبي درك مي كند. به گونه اي كه از آنچه كه دارد در قبال ساير بچه ها محافظت مي كند و به محض اينكه دارايي هايش را در خطر مي بيند عكس العمل هاي مختلفي از كشمكش براي گرفتن آن وسيله تاااا گريه هاي سوزناك نشان مي دهد.    سه چرخه هديه پدربزرگ و مادربزرگ اين روزها در دايره نواميس پسركم قرار گرفته است. مرد كوچك خانه ما اگرچه در جمع خانوادگي يمان كوچك ترين عضو ست اما در جمعي ديگر ارشد كلاس محسوب مي شود و به گفته مربي اش معلم ساير شيرخواران كلاس براي آموزش شيطنت هايي ست كه ساير بچه ها نمي دانند. ...
26 فروردين 1393

عضو جدید خانواده که باشی.....

سبک نگارش اثر : به شیوه برخی از نوشته های الیمای عزیز  عضو جدید خانواده که باشی می شوی منشاء اثرات و برکات فراوان، می شوی منشاء تغییرات بسیار  ان هم در سال نو عضو جدید خانواده که باشی، کم و سن و سال هم که باشی آن هم چیزی در حدود یک دهه.... می شوی به خاطر آور روزهای یه دهه قبل خودت وقتی عضو جدید یک خانواده دیگر شده بودی عضو جدید خانواده که باشی می شوی منبع انرژی برای یک تازه مادر خسته و بی رمق برای به پاخاستن و از نو شروع کردن عضو جدید خانواده که باشی می شوی معلم، معلم آرامش رفتار، طنز شیرین کلام، توجه معقول و منطقی به خود خود خود عضو جدید خانواده که باشی می شوی خود گمشده ام در روزمرگي هايم عضو جدید خانواده ک...
26 فروردين 1393

مادرانه

آخرين روزهاي بهمن ماه 92 ام     پر شده ست از لبخندهايي به پهناي صورتش شنيدن و ديدن و بازگفتن شيرين كاري هاي ناتمامش تماشاي اشاره انگشت معروف به اسكنرش به چشم و دهان و بيني كوچكش اجابت همه وقته بغل خواستنش بي وقفه شيپور زدن و تماشاي خنده ناتمامش در همه حال كف زدن و تشويق كردنش حتي در مقابل يك قاشق غذا خوردن البته آن هم به اصرار خودش تماشاي جزء جزء صورتش و سپاس گفتن به خاطر سپاري لحظه به لحظه خاطره سازي هايش ......       ...
20 بهمن 1392

براي پسرم

خودم برایش می‌گویم......   تصمیم دارم خودم برای پسرم بگویم ریشه تمام ترس هایم را خودم برای فرزندم می‌گویم. یک روزی می‌نشینم و همه‌ی این‌ها را برای بچه ام تعریف می‌کنم وقتی این کار را می‌کنم که بچه‌ام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا این‌ها را هضم کند و بعد از یاد ببرد فرصت داشته باشد بپذیرد اما فراموش کند لحظه‌ی پذیرش را همان‌طور که احتمالا درد لحظه‌ی به دنیا آمدن را فراموش کرده است خودم برایش می‌گویم که بداند ترس، اصلا فقط مال آدم بزرگ‌هاست آنقدر که درآنها هراس گرفتن دستی هست، ترس از گم شدن نیست بداند که...
20 بهمن 1392

خوراكي هاي زامبي كوچولوي خونه ما

صبحانه : يك پرس حليم ماماندوز+ چند لقمه نون سنگك با پنير ميان وعده : يه عدد كلمپه + يك عدد سيب قرمز ناهار: چيكن استروگانف مامان دوز   نووش جونت پسركم نوووش جونت   *** زامبي كوچولو اسمي ست كه پدري بر پسري گذاشته و چرايي اش بر مي گردد به نوع راه رفتن پسري براي حفظ تعادلش. سر رو به بالا و دست هاي رو به جلو، صاف و كشيده، قدم ها تند و تند. با شنيدن صداي مادر بلافاصله در هر جا و مكاني كه باشد راهش را كج مي كند و برا نوش جان كردن مادر خودش را مي رساند      
14 بهمن 1392

20 روز بي پستي چرا؟؟

پست جديد رو كه گذاشتم تازه متوجه شدم كه حدود 20 روز از پست قبلي كه براي پسركم به يادگار گذاشتم مي گذره و من اصلا و ابدا متوجه اين گذر زمان نشدم تا جايي كه چندين و چند بار تاريخ ارسال آخرين پست رو با پست جديد مقايسه كردم تا مطمئن شوم . و اما چه گذشت بر ما در اين روزهايي كه نبوديم .... - سفري كوتاه و چند روزه به زادگاه مادر داشتيم و كلي بهانه براي شادي كردن.مراسم عقد كنان دايي رضا و برگزاري اولين جشن تولد شازده كوچولو بهانه هاي خوبي براي شادي و نشاط اين سفرمان بود. وليكن اين سفر عليرغم همه بهانه هاي شادي بخشش در لحظه خاموش كردن شمع يكسالگي و تشويق مهمانان، چشمايمان را پر از اشك و قلبمان را لبريز از حس تنهايي كرد. آري همراه لحظه هايمان، پ...
14 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرمان می باشد