، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

آرمان

چرخ و پستانک

پسرکم این روزها که هشت ماهگی را به پایان رسانده ای و قدم در نهمین ماه تولد خود گذاشته ای چرخ هر اسباب بازی جالب ترین و پستانکت عزیزترین داشته شماست. با در دست گرفتن هر وسیله بازی، با انگشت اشاره کوچکت جزء به جزء آن را بررسی می کنی تا چرخش را بیابی و بعد مدت ها مشغول چرخاندن ان می شوی. و اما پستانکت... به محض دیدنش برای رسیدن به آن خود را به آب و آتش می زنی. راستی... به تازگی دالی موشه را یاد گرفته ای و به محض دیدن پتو آن را بالای سرت می بری، کمی منتظر می مانی و بعد پایین می آوری و منتظر دالی گفتن ما می مانی. به روی غریبه ها لبخند می زنی، صحبت می کنی، آغوش می گشایی و اگر خدایی نکرده بی توجهی کنند آنقدر سر و صدا می کنی تا بالاخ...
22 شهريور 1392

شمارش معکوس

فقط 33 روز باقی مانده ست. این روزها شمارش معکوس برای بازگشت مادر به سر کار آغاز شده ست. مادر هم خوشحال است هم نگران. خوشحال از اینکه بعد از 9 ماه به سر کارش بر می گردد و ناراحت از اینکه مراقبت از پسرکش را باید به شخص ثالثی بسپارد. این روزها بیشتر از هر زمان دیگری به نعمت نزدیک پدر و مادر می اندیشم و افسوس می خورم که برای ما این چنین نیست. حقیقتا چه کسی بهتر از مادربزرگ برای نگهداری جگر گوشه. با اینکه می دانم که زمان آن رسیده که جدی تر به بازدید از مهدکودک ها بپردازم اما نمی دانم چرا دست و دلم نمی رود نمی توانم . امروز و فردا می کنم. کمتر از 3 هفته دیگر فرصت باقی ست تا تصمیم نهایی گرفته شود، مهدکودک ها بازدید شده و مورد خوبی از ...
18 شهريور 1392

اولین دندان

اولین دندان شازده کوچولو همین نیم ساعت پیش توسط آقا دایی مهربان کشف شد. دایی و مادربزرگ گفتند که صدای برخورد چیزی به قاشق و لیوان می آید. مادر هم بررسی کرد و دید که بعلهههههههههههه اولین دندان فک پایین جوانه زده ست. پسرکم مبارکت باشد. ...
3 شهريور 1392

دکتر

واقعا نمی دانم با این آقایان دکتر چه باید کرد. حقیقتا پزشکی در کشور ما به نوعی تجارت تبدیل شده. بسیاری از پزشکان  بعد از ساعت ها پشت در اتاقشان نگه داشتن و دریافت یک حق ویزیت آنچنانی حتی بیمارشان را لایق پاسخگویی به چند سوال در خصوص بیماریش هم نمی دانند. چند سوال کوتاه می کنند دفترچه را باز کرده و می نویسند و به سلامت. آقای دکتر بیماری چیست؟ قابل درمان است؟ دارویش چیست؟ رژیم غذایی مناسبش؟ مکمل غذایی نمی خواهد؟   تعدادشان زیاد نیست اما حوصله آقای دکتر معروف ما همین چهار سوال را هم نکشید. بعد از 5 ساعت معطلی در مطبش و دریافت 40 هزار تومن ناقابل ویزیت، حتی نگفت که بیماری دلبندم چیست. توصیه اکید کرد تا داروی نوشته شده را از...
29 مرداد 1392

عذاب وجدان همیشگی

داستان این عذاب وجدان همیشگی را نمی دانم. به قول یکی از دوستانم هرجور که عمل کنی اخر سر باز هم عذاب وجدان کم کاری رهایت نمی کند. حدود 7 ماه هست که کاری جز رسیدگی به مرد کوچک خانه یمان ندارم. از کارهای بهداشتی و نظافتی گرفته تا ساعت ها کلنجار رفتن برای جرعه ای شیر، اب و یا لقمه ای غذا بعد هم بازی و گردش. به طوری که دیگر نه زمانی برای کارهای دیگر مانده نه توانی. اما نتیجه.... عذاب وجدان ست و بس. اما حالا این عذاب وجدان از کجا امد. این بار شعله اش را آقای دکتر روشن کرد. ان هم بعد از دیدن جواب آزمایشی که حدود یک ماه گرفتن جوابش و یک ماه دیگر نیز نشان دادنش به دکتر به طول انجامید. "به شدت دفع کلسیم دارد و این ژنتیکی ست" جمله ای که تمام ...
21 مرداد 1392

اولین سفر پسری به بهشت ایران زمین

حضور شازده کوچولوی خانه مان بهانه ای شد برای سفر به بهشت ایران زمین. این اولین مسافرت پدر، مادر و آرمان کوچک به کلاردشت بود. با آنکه این شهر کوچک را تا به امروز جور دیگری در ذهن تصور کرده بود ولیکن آب و هوای بسیار خنکش جانی تازه به خانواده فراری از گرمای تهران داد. این خنکی به اندازه ای بود که پسری پیچیده در پتوی زمستانی اش شده بود. طبیعتی زیبا، هوایی مطبوع و خنک، جنگل های سرسبز عباس آباد، دریایی مواج، اکبرجوجه ای خوشمزه در رستوران برادان گلبادی و گشت و  گذار در مغازه های بزرگ نزدیک نمک آبرود انرژی تازه ای در وجودمان جاری کرد. این سفر به یمن حضور پسرک کوچکمان محدودیت های زیادی به همراه داشت. هوا سرد بود و بارانی البته برای دردان...
16 مرداد 1392

مادرانه

حقیقتا هر مرحله ای از زندگی انسان بی حکمت نیست. این که خداوند متعال انسان را ترغیب و گاهی هم ملزم به طی آن نموده هم بی علت نیست.  قدم به هر مرحله که میگذاری گویی وارد یک میدان جنگ می شوی. بزرگتر می شوی. حقا که کامل تر می شوی. ابعادی از شخصیت وجودی انسانی فقط و فقط به واسطه طی این مراحل ست که شکوفا می شوند. مادر شدن هم یکی از این مراحل ست. مرحله ای که من علیرغم همه سختی هایش دوستش دارم. مرحله ای که در آن فاصله بین نقطه پایان و و آغاز تواناییت، تنها یک لبخندست. لبخند یک دردانه ...
16 مرداد 1392

باورم نمی شود که....

از حدود ساعت 6 دردانه مان بیدار بودند. بعد از کلی گریه و زاری برای رفع بی حالی شازده کوچولو به محوطه آپارتمانان رفتیم و حدود یک ساعت بازی بچه ها را تماشا کردیم و به دار و درختان دست زدیم. تا حدود ساعت 10 که می شود همین چند دقیقه پیش مشغول بازی و شام دادن به پسری شدیم و نهایتا تصمیم گرفتیم که بخوابانیمش چون بدخلق شده بود. بغلش کردم و به اتاق خواب رفتیم در تاریکی اتاق به محض اینکه پسری را بر روی تخت گذاشتم چرخید گوشه بالشش را گرفت و خوابید.همین نه گریه ای نه درخواست شیری نه غرغری نه چیزی. الله اکبر این عجیب ترین چیزی بود که تا به امروز دیده بودم. آرمان و خواب به این راحتی از محالات ست محالات. ...
11 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرمان می باشد